گاهی که صدایم را در باد می پیچیدم
و عقده هایم را در گلو می فشردم
تو را می دیدم
فرشته ای که با لباسی سپید
در ازدحام نور
گم می شد
پس در امتداد جاده می دویدم
و نام تو را
که نمی دانم چه بود
فریاد می کردم
و تو
آرام آرام
با تنی که مه می گرفت
گم می شدی
و من هم...
آه
چندیست باد نیامده
آخر قصه را فراموش کرده ام.
--------------------------------------------------------
فریاد می کنی که رویین تنی
فریاد می کنی که رویین تنی
اما باز
خوب می دانی که چیزی جایی
برای شکسته شدنت پنهان کرده ای
چشم
یا قوزک پا
هوار صداقت مزن
تازه ژاندارک هم که باشی
آخر قصه
به دروغ خودت اعتراف می کنی
من نه آشیلم
ونه قدیسی بر صلیب
اما نمی دانم از چه رو
بازپرس سمجم نمی فهمد
اگر چه پسرک راست می گوید
لیک
من
دزد
نیستم.
-----------------------------------------------------------
پرندگان گریخته از قفس
آری
حق با شماست
همیشه پرندگان گریخته از قفس
زود تر از گنجشکان گرسنه زمستان می میرند
و هیچکس
از هیچکس نخواهد پرسید
کدامین گربه
از کدامین لاشه
سیر گشته است.
----------------------------------------------------
آن جاده خاکی
تو نیستی
و دیگر برای کسی
چه فرق می کند که من
شعری گفته باشم یا نه
وقتی که نیستی
تمام آوازهایم
بر دیوار های سرد
سُر می خورند
و پاهایم
خاطرات خاک خورده آن جاده خاکی را
مرور می کنند
و دیگر شعر
بالی برای پرواز نیست
بندیست که مرا
در چار دیوار اتاقم
به زنجیر می کشند.
----------------------------------------------------------------
بوی دستان تو
همین برای من خسته کافیست
که بدانم هستی
هر چند دور
دور تر از آنکه
دستی از خیالم به دستی از رویایت برسد
در هوایی که به درون می کشم
پر از خاطراتی ست که
به یادگار از تو
در اطاقم سیلان دارند
آه دستانم
دستانم هنوز بوی تو را می دهند.
-------------------------------------------------------